یادم آمد روز دیرین گردش یک روز شیرین....
عشقم داشتم درس میخوندم بعد یدفعه یاد روزی افتادم که واسه اولین بار رفتیم گردش چقدرخوب بود خخخخخ یادش بخیر چقدر راه رفتیم تا کجاها رفتیم چقدر حرف زدیم برات یادگاری نوشتم و...اینم از درس خوندن ما همه چی بود جز درس تازشم باید غذا درست کنم خسته شدم اووووف تو زندگیمون که من بدبخت میشم همش غذا درست کن ظرف بشور کار بکن
گنااااه داااالم ولی یه راه دیگه هم هست با هم همکاری کنیم
موافق نیستی؟؟؟؟؟
عزیزدلم شوخی کردم خودم واست خانومی می کنم دلم تو فقط امیدم باش ....هوامو داشته باش ....هر قولی رو که بهم دادی عملی کن بقیش با من....نمیخوام لیلی و مجنون باشیم... نمیخوام شیرین و فرهاد باشیم ...میخوام که مریم و محمدرضا باشیم از صفر شروع کنیم به بی نهایت برسیم تو این راه باید به هم کمک کنیم دست همو بگیریم و با همه پستی و بلندی های راه به اوج برسیم ......من که از این حرفا بلد نبودم خودت بهم یاد دادی عشق من....امروزم از اون روزایی که دلم حسابی برات تنگ شده تازه هنوز یه ماه گذشته اااااه.........دوهفته دیگه میرم خونه و شروع کار و حرف و حدیث و بازم اون فک وفامیل لعنتی........آدمو پشیمون میکنن از زندگی....
فقط به عشق تو و قولایی که ازم گرفتی تحمل می کنم.....
- 94/03/21