که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها....
سربازی عشقولی تموم شده... خداروشکر....دوسال پدرمون در اومد...البته عشقم ک بیشتر...ولی خداروشکر که تموم شد...یکی از سد های جلوی راهمون برداشته شد..و پیش به سوی برداشتن سد های دیگر...البته اگه بذارن...خخخخ....اینم از بخت برگشته ماست... به هر حال خدا بزرگه.....چی بگم از کجا بگم...اها...امتحانام داره شروع میشه اما برخلاف ترم های گذشته اصلا برام مهم نیست چی بشه فقط دوست دارم این ترم کذایی بگذره از بس که اذیت شدم...و میرسیم به مسئله درس خوندن شما آقایی دیوونه خل من....+مسئله کار...انشالله که به زودی حل بشه و زود بریم سر خونه زندگیمون...واقعا که بیشعوره هر کسی که اذیتمون میکنه...خودمم نمیدونم دارم چی میگم و چی مینویسم...خیلی دلم گرفته...از همه ....از تو...واسه دلخوشی اومدم اینجا چرت و پرت مینویسم...به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم...خدایا کرمتو شکر....
برای عشقم :بی تب تند پیراهنت شک نکن من که هیچ آسمان هم زمین میخورد...
- 95/09/30